شوریده
غزلی از شوریده شیرازی
روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی
تو چه شوخی که دل از مردم بی دیده ربایی
حسن گویند که چون دیده شود دل برباید
تو بدین حسن دل از دیده ونادیده ربایی
خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی
طاقت جمع بدین موی پریشیده ربایی
آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن
تو بدین روی خوش وخوی پسندیده ربایی
با چنین لعل لبان پیش درخت گل سوری
گر بخندی تو دل از غنچۀ خندیده ربایی
دیگر از چهرۀ تابان تو در دست دل من
نیست تابی که بدین گیسوی تابیده ربایی
تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن
دل "شوریده" روا نیست که دزدیده ربایی
کفر در اصطلاح عرفا
کفر بر سه نوع است. لغوی،باطل و حقیقی
کفر لغوی: پوشیدن چیزی است به چیز دیگر .از این جهت دهقان را کافر
می گویند چون گندم و جو و مانند اینها را در زیر زمین پنهان می سازد.
کفر باطل: برای خود وجودی قائل شدن است،که در این صورت به فنا
فی الله نمی توان رسید.
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
کفر حقیقی: که از ایمان زاییده می شود و آن اقرار بر وحدانیت مطلق
حق تعالی است.
در اصطلاح صوفیه کفر ،پوشیدن کثرت است در وحدت ،یعنی کثرت در
ذات حق محو کردن و بجز خدا چیزی ندیدن.
ابوسعید ابوالخیر از این جهت گفت: « هر که بیند حُسن او اندر زمان کافر شود»
چرا کافر شود زیرا که « و یبقی وج ربک ذوالجلال والاکرام » همگی او چنان به خود
کشد که در ساعت به سجود شود. تمهیدات عین القضاه
در شرح گلشن راز لاهیجی هم آمده است که کفر حقیقی یعنی غیر از وجود
واحد حقیقی وجود دیگری نشناسد.
مولانا:
مسلمانان مسلمانان ،نگه دارید دین خود
که شمس الدین تبریزی مسلمان بود ،کافر شد
شیخ بهایی نیز در یکی از غزلیاتش به این مساله اشاره دارد
از حرم گذشتم من ،راه مسجدم منم
کافر ره عشقم ، من کجا مسلمانی
***
داستان ربا خوار از بوستان سعدی
ربا خواری از نردبانی فتاد شنیدم هم اند ر زمان جان بداد
پسر چند روزی گرستن گرفت دگر با حریفان نشستن گرفت
به خواب اندرش دید و پرسید حال که چون رستی از حشر و نشر سوال
بگفت ای پسر قصه بر من مخوان به دوزخ در افتادم از نردبان
***
کاروانی از شعر
عاشق پند پذیر نیست
پند دهی کز بلا ی عشق حذر کن
مردم دلداده را چه سود دهد پند
ادیب صابر
مرد تمام
مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
وانکه بگوید بکند ، نیم مرد
آنکه نه گوید نه کند، زن بوَد
نیم زن است آنکه بگفت وبکرد
شمس تبریزی
شاهی سبزواری
لب بر لبش چو ساغر خلقی به کام و شاهی
ا ز دور چون صراحی گردن دراز کرده
***
عطار
مردان هزار دریا خوردند و تشنه رفتند
تو مست از چه گشتی چون جرعه ای نخوردی
***
سعدی می گوید نباید مراد نفس برآورده شود.
مراد هر که بر آری مطیع امر تو شد
خلاف نفس ،که فرمان دهد چو یافت مراد
سعدی
حال مجنون ،مجنون داند
جایی که گذرگاه دل مجنون است
آنجا دو هزار نیزه بالا خون است
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند
مجنون داند که حال مجنون چون است
منسوب به رودکی
اوحدی
بس غرّه ای به حیلت و دستان خود ولیک
گر رستمی ترا گذر از چرخ زال نیست
***
سعدی
روان تشنه برآساید از کنار فرات
مرا فرات ز ر بر گذشت و تشنه ترم
***
بیتی پند آموز از صائب
پیش و پس اوراق جهان نیم نفس نیست
خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی
***
کمال الدین اسماعیل
محروم آن گرسنه که بر خوان پادشاه
عمری نشسته باشد و گویند ناشتاست
***
اوحدی مراغه ای
کمتر ز مار و مور شناس ان گروه را
کز بهر مور و مار تن خویش پرورند
***
شب هجران
فروغی بسطامی
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که زمینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
آهیست کز آتشکدۀ سینه بر آمد
هرشمع که روشن به شبستان تو کردم
اشکی ا ست که ابرمژه بردامن من ریخت
هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم
صد بار گزیدم لب افسوس به دندان
هر بار که یاد لب و دندان تو کردم
دل با همه آشفتگی از عهده بر آمد
هر عهد که با زلف پریشان تو کردم
در حلقۀ مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم
یعقوب نکرد از غم نا دیدن یوسف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم
داد از صف عشاق جگر خسته بر آمد
هرگه به سخن از صف زده مژگان تو کردم
دوشینه به من این همه دشنام که دادی
پاداش دعایی است که بر جان تو کردم
ادیب پیشاوری
نام: سید احمد ادیب پیشاوری
نام پدر: سید شهابالدین
تولد و وفات: (۱۲۶۰ - ۱۳۴۹) قمری
محل تولد: در سرحد بین افغانستان و پیشاور
شهرت علمی و فرهنگی: عالم و شاعر
معروف به ادیب. علوم ادبی و عربی را در زادگاه خود فرا گرفت ،
سپس به افغانستان رفت و طی اقامت دو سالهٔ خود در کابل ، نزد آخوند
ملامحمد مشهور به آل ناصر دانش آموخت. بعد به غزنین رفت و در
باغ فیروزه ، آرامگاه حکیم سنائی غزنوی ، اقامت گزید و آنجا نزد
سعدالدین غزنوی تلمٌذ کرد. وی در بیستودو سالگی به مشهد آمد و
در آن شهر ریاضی را نزد میرزا عبدالرحمان و علوم عقلی را در محضر
آخوند ملاغلامحسین شیخالاسلام آموخت. سپس به سبزوار رفت و دو سال
در محضر حاج ملاهادی سبزواری و آخوند ملامحمد ، فرزند وی ، و آخوند
ملااسماعیل استفاده کرد. بعد به مشهد بازگشت و در مدرسهٔ میرزا جعفر
ساکن و به ادیب پیشاوری یا ادیب هندی مشهور شد. در مشهد مورد توجه
میرزا سعیدخان گرمرودی ، نائبالتولیه آستان قدس رضوی ، قرار گرفت.
بنا به تقاضای وی به تهران آمد و میهمان محمدخان قوامالدوله شد. و به تعلیم
و نشر ادب پرداخت. وی علاوه بر فنون ادبی و عربی و حفظ اشعار و نحو و لغت
و حکمت و ریاضیات در حسن خط نیز استاد بود. ادیب تا پایان عمر مجرد
زیست و سرانجام در منزل یحییخان قراگوزلو ، وزیر معارف درگذشت. و
در امامزادهٔ عبدالله تهران دفن شد. آثار وی: "دیوان" اشعار مشتمل بر چهارهزار
و دویست بیت قصیده و غزل فارسی و سیصدوهفتاد بیت قصاید و قطعات عربی
به انضمام دو رساله در بدیهیات اولیه و تصحیح "دیوان ناصرخسرو"؛ "قیصرنامه"؛
حواشی و تعلیقات بر "تاریخ بیهقی" ترجمهٔ فارسی "اشارات" شیخالرئیس که
ناتمام ماند ، حاشیه بر "شرح ابن ابیالحدید" بر نهجالبلاغه.
ابیاتی چند از ادیب:
سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم
چو بگذری، قدمی بر دو چشم من بگذار
قیاس کن که منت از شمار خاک درم
بکُشت غمزه ی خون ریز تو مرا صد بار
من از خیال لب جانفزات، زنده ترم
گرفت عرصه ی عالم، جمال طلعت دوست
به هر کجا که روم آن جمال می نگرم
به رغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من
که غائبی تو و هرگز نرفتی از نظرم
اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد
یکی ز تربت من بر گذر، چو در گذرم
که سر زخاک بر آرم، چو شمع - و دیگر بار
به پیش روی تو، پروانه وار جان سپرم
مرا اگر به چنین شور، بسپرند به خاک
درون خاک، ز شور درون کفن بدرم
بدان صفت که به موج اندرون رَوَد کشتی
همی رَوَد تن زارم درون چشم ترم
محبت در نگاه شاعران
دوست داشتن اگر در حد متعادل باشد، محبت نام دارداما اگر از حد اعتدال
خارج شود نام آن را عشق می نهند،بعضی نیز محبت و عشق را به یک مضمون
به کار می برند ، بهر حال واژه محبت در سخنان شاعران ما کلامی است که بسیار
مورد استعمال واقع شده است.
طبیب اصفهانی معتقد است که محبت شاه و گدا نمی شناسد.
بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند
نظیری نیشابوری معتقد به کیمیاگری محبت است.
هیچ اکسیر به تاثیر محبت نرسد
کفر آوردم و در عشق تو ایمان کردم
واقف هندی درد دل خود را از نوشیدن چشمه محبت چنین بیان می کند.
یارب چه چشمه ای است محبت که من از آن
یک قطره نوش کردم و دریا گریستم
غنی کشمیری هم در این باره سخنی شنیدنی دارد.
گر محبت در میان آمد تکلف گو مباش
شیر مادر در حلاوت بی نیاز از شکر است
ذوقی اردستانی بیتی لطیف در باب محبت دارد.
من رشته محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم
شاعری دیگر درباره محبت چنین سروده است.
محبت را ز ماهی باید آموخت
چو از آبش برون آری بمیرد
شب خیزی
در باب شب خیزی و استفاده از فیوضات معنوی شب ،شاعران ما
داد سخن داده و انسانها را به شب خیزی و نهایت استفاده از آن
دعوت نموده اند.
این رباعی از ابوسعید ابوالخیر در این باب است.
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هرجا که دری بود به شب در بندند
الاّ در دوست را که شب باز کنند
***
مولانا شب خیزی را حتی برای یک شب هم که شده و آن هم بخاطر
معشوق خالی از لطف نمیداند.
هزار شب تو برای هوای دل خفتی
یکی شبی چه شود از برای یار مخسب
مولانا در مثنوی شریف شرط دولت گرفتن را شب خیزی می داند.
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر
حافظ نیز شب خیز را کلید تقرب به معشوق میداند.
دعای صبح وآه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
فرازهایی از عرفان مولانا
مولانا معتقد است برای دفع اختلاف و ستیزه و نزاع پیروان مذاهب ،
راهی آسان تر و هموارتر از عشق وجود ندارد.
آنکه برّد بحث را عشق است و بس
کو به گفتگو شود فریاد رس
همچنین در مثنوی در ضمن بحث پیرامون عشق بیان می کند که:
مذهب عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
سخت پنهان است و پیدا حسرتش
جان سلطانان جان در حسرتش
غیر هفتاد ودو ملت کیش او
تخت شاهان تخته بندی پیش او
آتش عشق
غزلی از عطار
آتش عشق تو در جان خوش تر است
جان ز عشقت آتشافشان خوش تر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوش تر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوش تر است
می نسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوش تر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوش تر است
خشکسال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوش تر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوش تر است